همیشــہ ڪـہ פֿــَـر بــہ تورت نمیـ ـפֿوره [!]
یــہ بــآر گـــُرگ میـפֿـوره به پــُستت
تیـڪـہ تیـڪـت میـڪـنــہ ..
kiss for you
نمی خواهم بدانم که بی من خواهی مُرد یا نه . . .
نمی خواهم بگویی دیوانه وار دوستت دارم . . .
برای دلِ وا مانده ام
برای دلی که پوسید از بس تمامِ تنهایی را گریه کرد . . .
چیزی نگو ؛ فقط . . .
فقط دستانت را دورِ گردنم حلقه کن
مرا مثل کودکی بازیگوش که انگار
بی مقدمه تو را می خواهد
در آغوش بگیر . . .
که غیر از این هر کارِ دیگری باشد
گریه ام می گیرد
خدایا دیگه خسته ام......
از حرفهای پر از طعنه ی بعضی ها.....
خدایا از تو گلایه ای نسیت هیچی واسم کم نزاشتی....
اما این مردم نمیزارند روحیه ام شاد شه وهمه ی اتفاق های بد رو از یاد ببرم.....
واقعا بهم صبر وطاقت دادی ...
خدایا اما حرفهای این مردم وچیکار کنم .....
یعنی کسی وجدان نداره حقیقتا درکم کنه.....
دلم نمیخواد زیاد کسی رو ببینم چون هر دفعه یکی پیدا میشه
که حرفای تلخی بهم بزنه.....
نمیدونم از روی دلسوزیه یا اینکه نمیخوان ....
یادمه یکیشون میگفت دلم میسوزه برات چی میکشی خوبه من پیشت نیستم که حرف کشیدناتو داغونیتوببینم ...
خدایاخیلی خسته ام خیلی.....
برایم کـــف زدند
در آغوشـم گرفتند
تایید و تشویقـــم کردند که آخر فراموشت کـردم
دیگر تا ابد بر لـبانم لبخندی تَصنـعی مهــمان است
امـا بیـنِ خودمـان باشد ،
هـنوز تنـها دلبــرکم تو هسـتی !باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من…
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند
آرامشــی می خواهم ،
خلوتــی می خواهم ،
تــو باشی و من ..در کنار هـــــم …
تو ….
سکوت کنــی…
و مــن
گوش کنم
لعنت به این روزها !
این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ،
هفته و ماه و سال دارند ،
اما افسوس که روح ندارند …
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺭﺍﻣﺖ کند؟
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺯﻧﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﺕ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ، ﻧﻤﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ، ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ…
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ می کنی…
لبخند که میزنی …
پر میشوم از بهانه های خواستنت
پر میشوم از طنین خوش صدای نفسهایت
و زمزمه های در گوشی !
چه انرژی عظیمی می خواهد کنترل اولین قطره اشک برای نچکیدن !!!
ﺩﻟﻢ ..ﺑـﭽـﮕﯿﻤـﻮ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ !
ﭘـﺎﻫـای ﺷـﻨــﯽ ﺩﺳـﺘـﺎﯼ ﮐـﺎﮐـﺎﺋـﻮﯾـﯽ !
ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﻭﻗـﺘـﯽ ﺑـلـاﻝ ﻣـﯿـﺨـﻮﺭﻡ ﮐـُـﻞ ﺻـﻮﺭﺗـﻢ ﺯﻏـﺎﻟـﯽ ﺷـﻪ!
۱۰۰ ﺑـﺎﺭ ﯾـﻪ ﺳــﺮﺳـﺮﻩ ﯼ ۱ ﻣـﺘـﺮﯼ ﺭﻭ ﺑـﺮﻡ ﺑـﺎﺯﻡ ﺧـﺴﺘـﻪ ﻧـﺸـﻢ !
ﭼـﺎﯾـﯽ ﺭﻭ ﺑـﺎ ۱۰ ﺗـﺎ ﻗـﻨـﺪ ﺑـﺨـﻮﺭﻡ !
ﺑـﺴـﺘـﻨﯽ ﻭ ﭘـﻔـﮏ ﻭ ﻟـﻮﺍﺷـک ﻮ ﺑـﺎ ﻫـﻢ ﺑـﺨـﻮﺭﻡ!
ﺳـر ﭼــﯿـﺰﺍﯼ ﻣـﺴـﺨـﺮﻩ ﺍﻧـﻘـﺪ ﺑـﺨـﻨـﺪﻡ ﺑــﯿـفـﺘـﻢ ﮐـﻒ ﺍﺗـﺎﻕ !
ﻋـﯿـﺪﯾـﺎﻣـﻮ ﺑـﺮﯾـﺰﻡ ﺗـﻮ ﺍﻭﻥ ﻗـُـﻠــَـﮏ !
کـفــش هـای پـاشـنـه بُــُــُــُـلـنـد مـامـانـمـو بـپـوشـم و راه بـرم !
ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﺑـﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾـﻮﺍﺭا ﻧــﻘــﺎﺷــﯽ ﮐـﻨـﻢ !
ﺩِﻟــَـﻢ ﻣــﯿـﺨـﻮﺍﺩ ﻭﻗـﺘـﯽ ﮔـﺮﯾـﻪ ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺍﺷـﮑـﻤـﻮ ﭘـﺎﮎ ﮐـﻨـﻪ ﻧـﻪ ﭘــﯿﺮﻫـﻦ ﺗـﻨـﻢ !
۱۰۰۰ ﺗـﻮﻣﻦ ﺗـﻮ ﺟـﯿـﺒـﻢ بـآﺷـﻪ ﺍﻣـﺎ ﺩﻟـﻢ ﺧــﻮﺵ ﺑـﺎﺷـﻪ !
ﻭﻟـﻢ ﮐـﻨـﯽ ﺗـﺎ ﺻـُـﺐ ﺗـﻮ ﺷـﻬـﺮﺑـﺎﺯﯼ ﺑـﻤـﻮﻧـﻢ !
ﺑـﺰﺭﮔـﺘـﺮﯾـﻦ ﺍﺷـﺘـﺒـﺎﻫـﻢ ﺍﯾـﻦ ﺑـﻮﺩ ﮐـﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐـﺮﺩﻡ ﺑـﺰﺭﮒ ﺷـﻢ!!
چهار فصل زمان در گذر بود
و من در هجوم لحظه ای کبود
در گوشه ای پر از جیغ های درد
به پاییزم می سپرد دوری تو
اما به امید فصل دائمی تو
در اشتیاق رسیدن به تب
پریدن تا خود خدا
در پریشانی حال خرابم
به سمت تو گام برداشتم
كه گره بزنم دست گره خورده ام را به گرمي دستانت
من هر روز برایت شعر می نوشتم
شعری که می گفت”
من هرچه بشوم
اما تو بهار می مانی
و هر صبح در لحظه ای نا شکیب
با صدایی به لهجه ی پاییز
آن را برایت می خواندم
شعری که درآن تمام رنگها
در شکوه موسیقی دستانت
نواخته می شد
شبی تمام گریه هایم را شعر گفتم
و تو را به تعداد امواج دریا صدا زدم
و از لباسهایت
برای نبودنت
تاج محل ساختم در خانه ام
نذرهايم ادا شدند
صدای پای تو
در حیاط دلم پیچید
باغچه غرق عطر یاس می شد
و من از پنجره
کوچه را به تعداد دنیا صدا می زدم
بلکه هر بار دوباره بیایی
ای اشتراک بین باران و دریا
تمام صداهایی را
که جا گذاشته ایی جمع کرده ام
تا زندگی زنده بماند
بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی
آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
بــــرایــــم کتـــاب بـــخوانـــد
مـرا در آغـوش بـگـیـرد
و یـــک بوســـه
فـقـــــط همین
کاش خودم را جایی جا بگذارم ، برگردم و ببینم نیستم …
چه تکلیف سنگینی است بلا تکلیفی وقتی نمیدانم دارمت یا ندارمت !
این روزها چقدر دلم برایت تنگ می شود
کسی نمی داند چرا
کسی نمی پرسد چرا
اما من سخت آشفته ام… و چقدر بی تاب
می گویند این روزها عاشقی هم پیشه ای است نو
اما من عاشقی پیشه نکرده ام
من پیشه ام عاشقی است
از آن روز که ابتدایی نداشت
من سال هاست که عاشق تو هستم
یادت می آید آن روزهای سرشار از شادی را
آه که چقدر خسته ام
و کسی نمی فهمد… و نمی خواهد که بفهمد
مدتی است که می خواهم عاشقت نباشم
مگر می گذارد دل
چقدر دلم برایت تنگ است..
شادی گاهی موهبتی است که به ما عطا می شود ،
اما اغلب یک فتح است.
لحظه ی سحر آمیز به ما کمک می کند که تغییر کنیم
و ما را به جست و جوی رویاهایمان روانه می کند.
بله، رنج خواهیم کشید،
بر ما سختی خواهد گذشت
و بار ها و بار ها نومید خواهیم شد .
اما همه ی این ها می گذرد
و هیچ اثر دائمی بر جای نمی گذارد،
تا این که روزی با افتخار و
ایمان به پشت سرمان و سفری که انجام داده ایم ،
می نگریم !
حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو !
زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن !
هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش !
توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره ؟!
بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود
در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده !
لباس های رنگی بپوش !
آب نبات چوبی لیس بزن!
نوزاد فامیل رو بغل کن !
عکسات رو با لبخند بگیر !
بستنی قیفی لیس بزن !
زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش !
به کوچیکتر ها سلام کن !
تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن !
برو دریا، شنا کن !
هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن !
به آسمون و ستاره ها نگاه کن !
چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن !
خواب ببین !
شعر بگو !
خاطرات قشنگ رو بنویس !
بالا بلندی، وسطی بازی کن !
قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن !
خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور !
باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو !
جمعه ها به کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده !
نون خامه ای بخر و با لذت بخور !
قبل خواب کارای روزت رو مرور کن !
هیچ وقت خودت رو به مردن نزن !
نفس های عمیق بکش !
به درد دل دیگران با دقت گوش بده !
سوار تاکسی شدی بلند سلام کن !
چون ... هر جا وایستی، مردی !
زنده باش، زندگی کن !
برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو !
قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد !
و تو با نشاطی که به زندگیت می دهی، می توانی زنگار روزمر گی را از جانت بزدایی ...
و در آخر : بدان که روزمر گی، عین مردن است !
کاش چون پاییز بودم
...
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
....
کاش چون پاییز بودم
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..
چشم هایم را میمالم ..
new message
تا لود شود آرزو می کنم ...
تو باشی ...
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . !
یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
.
.
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست
تو ڪـﮧ باشی ..
هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!
هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
.
.
.
خالی از هرچه فراق!!
ﺑﺮﺍﯾﺘـــﺎﻥ ﺩﻋـــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨـــﻢ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﭽﯽ ﻣﺮﺩﺍ ﻫﻤﺸﻮﻥ خائنن
گفتم چرا؟
گفت دوس پسرم فهمیده که من نامزد دارم حالا هر دوشون میخوان بیان به شوهرم بگن
.
اصن ینی اشک تو چشمام جمع شده بود!!!
ﺍﺻﻦ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺷﺪﻡ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮمو گرﻓﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻢ :|
چــیزی داره بــه نـــام غـــرور
بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه
وگـــرنـه .. هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره
بــاور نــداری ؟؟؟
آهـــنگــی غــمگـین تـر از صــدای گـریـه ی مــرد ســراغ داری ؟؟!
مـن صبـورم امـا
بـی دلیل از قفـس کهنه ی شـب می ترسـم
بـی دلیل از همه ی تیرگـی تلخ غـروب
و چراغـی که تو را
از شب متروک دلـم دور کند
مـی ترسـم . . .
مـن صبـورم امـا
آه...
این بغض گـران صبـر نمـی داند چیست...
چاره ای نیست...
این روزها
طرح روی جلد آدمهاست
که پر فروششان میکند....!!!
خیلی ها میگن دوری و دوستی ،
ولی من میگم سخته زنده بودن وقتی
دوری و نیستی !حجم خالی توراحجم هیچکس پر نمیکند ،
باز هم بگو دوستان به جای ما...
من خدایی دارم،
که در این نزدیکی است نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید،با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند،
او مرا می خواهد
آموخته ام كه خداعشق است و عشق تنها خداست،
آموخته ام كه وقتي نا اميدميشوم،
خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار ميكشد
تا دوباره به رحمتش اميدوار شوم آموخته ام
اگر چه این روزها میگذرد
اما
من از این روزها
نمیگذرم
کاغذتم!
احساساتتو روم بنویس…
عصبانیتتو روم خط خطی کن…
اشکاتو بام پاک کن…
حتی اگه سردت شد منو بسوزون تا گرم شی…
فقط منو دور ننداز
عاشقی یعنی بعد از دو ساعت اس ام اس بازی با عشقت
شب که دلتنگش میشی دوباره میشینی
همون اس ام اسای تکراری رو میخونی
خدایـــــــا مـن اگــر بـد کنــم... تــو را بنــده ی دیگــر بسیــار اســت!!
ولــــی اگـــر تــــو بــا من مــدارا نکنـــی مـــرا خدایــــی دیگـــــر کجـــاست؟؟؟؟
مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی. . .
مثل همه ی دوست داشتن هایی که. . .
در ته صندوقچه ی خاک خورده ی دلت مخفی ماند. . .
و هیچ کس نفهمیدشان. . .
این روزها نیز بگذرد. . .
این دلتنگی ها. . .
این تنهایی ها. . .
این اشک ها. . .
این انتظارها. . .
آری ! این روزها و این لحظه ها نیزبگذرد. . .
مانند زندگی این نیز. . .
بگذرد! ! !
گناهش گردن خودش ...
آنـــــــروز روزه بودم که حسرت داشتنش را خوردم.
ساعتم را متوقف کرده ام ،
بی کوک،
بی باطری،
تا حتی هوس یک ثانیه حرکت هم به سرش نزند…!
گور پدر دقایق!
بی تو بودن شمارش نمی خواهد…!!!
بنگر به دريا،بنگر به موج ها،به هياهو و جار وجنجال آن،به جوش وخروش صلابت آن
براي رسيدن به مقصدش به هيچ مانعي در راهش باج نميدهد،ميشكند،از راه برميدارد؛تنه براي در آغوش كشيدن هدفش
به موج ها بنگر،بعضي از آنها كوچك،بعضي از آنها بزرگ،بزرگ آنگونه شد كه سختي بيشتر چشيد،فشار سنگين باد رابيشتر بر پشتش لمس كرد،تا شد بزرگ،قوي....
دريــــــــــــــــا مرا در آغوش كش
خدایا وقتی دلت میگیره چی کار میکنی؟؟
میری یه گوشه میشینی و گریه میکنی؟؟
هی با نگات بازی میکنی که یادت بره میخواستی گریه کنی؟؟
یه لیوان آب میخوری که بغضتو بفرستی پایین؟؟
یادت میاد خداییو باید همیشه تنها باشی….
خدایا نمیدونی من این روزا چقدر خدا بودم
نمی نویسم …
کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…
گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…
نمی نویسم …
تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….
نـمـی نـویـسـمــ….
تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….
تـا نـخـوانـی…
نـدانـی….
کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!
مـی خـنـدمــ….
تـا یـادم بـمــانـد…
تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!
تـا یـادم نـرود…
کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…
تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان جعفر سـابـق نـیـسـتـمــ…
شـکـسـتـه امــ….
روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….
ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….
و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…
خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…
و اکــنـون ایــن مـنـمــ!
هـمـان جعفر دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!
بـگــذار نـنـویـســـمــ…
مــن…
لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
مرد از زن خیلی تنهاتره!
مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری
شد،دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از
خودش خوشش بیاد!
مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه
و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا!
مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و
گریه کنه و خالی شه!
مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و
میچسبونه به پیشونیش!
یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت :
.
"میــــــــــــ ـم ... مثلِ مـــــرد!
شب هنگام ، میر محمد باقر طلبه جوان ، در اتاق خود مشغول مطالعه بود ، که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت خود به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید دختر پرسید : شام چه داری ؟؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و جلوی دختر گذاشت تا تناول کند و سپس دختر که شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان حرمسرا از کاخ خارج شده بود در... گوشه ای از اتاق خوابید صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ، ماموران شاه ، شاهزاده خانم را دستگیر و همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه از شنیدن ماجرا عصبانی شد و از طلبه جوان پرسید چرا دیشب به ما اطلاع ندادی؟ میر محمد باقر گفت : شاهزاده خانم تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این طلبه جوان خطائی کرده یا نه؟ نتیجه تحقیق به شاه گزارش شد ، که خطائی صورت نگرفته. شاه ، بعد از تحقیق از میر محمد باقر پرسید : چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ میر محمد باقر ۱۰ انگشت خود را به شاه نشان داد و شاه دید که تمام انگشتان دستش سوخته ، و علت را از طلبه جوان پرسید طلبه جوان گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد ، یکی از انگشتانم را بر روی شعله شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم ، و بالاخره از سر شب تا صبح ، بدین وسیله با نفسم مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر درآورند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند و از مهمترین شاگردان وی می توان به ملاصدرا اشاره نمود
هر چه می نوشمت تشنه ترم ای عطش آور ترین آب!
آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
هاست.
دوست خوبم
دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا
درانحصارقطره های اشک نبینم
دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم
دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد
من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم
که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند
امیدوارم "مشغول دل” باشی , نه”دل مشغول"
دست به صورتـــــــم نزن!
می ترسم بیوفتد نقابِ خندانــــی که بر چهره دارم!
و بعــــ ــــ ـد...
...
سیل ِ اشک هایــــــ ــــ ـم
تو را با خود ببرد!!
باز من بمانـــــمُ و
تنهایــــ ـــ ـی...
یـــادت بـــاشـــد
فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو
دل ببـــــــری
یــــا مــــن
دل ببـــــــــــازم ،
اگـــر حـــکــــم ، حـــکـــم دل نـبـــاشـــد ،
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها...
ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند...
دوست دارم این لبخند های بیگاه و آن بعضی ها را...
گـاهــــــی ....
بـــی بــهـــانـــه دلـــــم بـرایـــت می گـیــــرد !!!
نمــــــی دانـــــم دلـهــــــا بـهــــــانــه گیــــــرنـــــــد ....
یـــا بهـــانـــــه هــــــا دلـگیــــــر ...!؟
یـه وقـتـایی مـیـرسـه
کــه نـه یـادش آرومـت میــکــنــه
نــه عـکـسـش
فـقــــــط بـــایــد خـودش بــاشــه
فـقـط خــــــــــــودش
دلتنگـــی نه با قلــــم نوشـــته میــــشود ..
نه با دکمـه های سـرد کیبـورد ...
دلتنگـی را با اشـک می نویسنـد ..
دلتنگتم ..
فقط همین!
وقتی که نیستی
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یک پرانتز را دارم
که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد...
طوری دیگر به خوابم بیا...
نگذار هربار
دلم بلرزد
از بدبینی های "ابن سیرین" !
هر جا دلت شکست ،
خودت شکسته ها رو جمع کن
تا هرکسی منت دست زخمشو به رخت نکشه !!
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست
٫
آنقدر به خاطر ضربدر های جلوی
اسمم چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ...
ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی !!!
وقتــ‗__‗ــی گیــ‗__‗ــج میشــ‗__‗ــدم بـه کلــ‗__‗ــمات پنــ‗__‗ــاه میبــ‗__‗ــردم
امــ‗__‗ــان از امــ‗__‗ــروز کــ‗__‗ــه کلمــ‗__‗ــات
خودشــ‗__‗ــان هم گیــ‗_‗ــج شــ‗__‗ــده اند ....!
یــﮧ دنیـآ فـــآصله ســت
بیــ نِ دنیـــآے ڪـسے ڪــﮧ شَبــآ بــآ قـُـرص خــوآبـش مــےبـــَره
بــــآ اون ڪَســـے ڪـﮧ بــــآ یـﮧ اِسـ اِمـ اسِـ دوســـِت دآرمـ میخــــوآبـ
میگن بارون مظهر دلتنگیاست ....
تو ببین با دلم چه کار کردی که داره برف میاد...!!!
هنـوز برایـت مینویــسم
درست شبیــه کودکــی نـابینـــا
که هـر روز برای ماهـی قرمـزِ مُــرده اش غـذا میریــزد . . .
و تو سر حوصله جواب بدهی جون دلم؟؟؟!
این روزها در سرزمینی زندگی میکنم که در آن
دختران هرزه شده اند! و پسران هرزه پرست.
من امروز ایستاده ام! و برای ایستادنم.. (!)هزاران بار افتاده ام .
چه كسی میگوید كه گرانی اینجاست؟
دوره ارزانی است! شرافت ارزان! تن عریان ارزان!
و دروغ از همه چیز ارزانتر تن مرد و نامرد یکیست،
روزگار باید بگذرد تا بدانیم مرد کیست..
خدا یا
خلق، شکر " نعــمتــت " کنند
مـن شکـــر " بودنت "
که نعمــت مــن تــویــی ...
اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم ميکنند
ولي مهــربان باش
اگـر شـريف و درستکــار بـاشـي فــريبت مـي دهند
ولي شـريف بـاش
نيکي هـاي امـروزت را فراموش مي کنند
ولي نيکوکار باش
بهترين هايت را به دنيــا ببخش حتي اگر کافي نباشد
و در نهايت مي بيني ... هر آنچه که هست
همواره ميان تو و خـداونـد است، نـه ميان تو و مـردم
خدایا
به دل نگیر
کفر هایم را
به پای غریبی ام بگذار
که من تنها و غریبم
خدایــــــــــــــا ...!!!!
بارها دقیقا همان جایی
دستم را گرفتی که میتوانستی
مچم را بگیری
کسی که در برابر خداوند زانو می زند؛
می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند
ساده ک باشی زود حل میشوی
میروند سراغ مسئله ی بعدی...
دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!
تا بــِـ ــ ـدانی
مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬
اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه
مثل ِ همین سـِ نقطه...
نمـےـבآنـــم مـےـבآنــے یــ ـــآ نـﮧ ... ؟!
لـحظـه ے تـولـבِ مـטּ بــﮧ همـــــآטּ ثآنیـﮧ اے
بـرمـےگـرבב ...
کــﮧ تـو بـرآے اولیـטּ بـآر بــﮧ مَــטּ گفتـے ...
בפسـتــ בآرم
خدایا!
خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !
جهنم تـــــر از نبــــودنش
جایـــی سراغ ندارم…
کـــــا بــــو ســــــــــ
روياي دست هايي است
که نيست...
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
یادم رفت آغوشت را قرض بگیرم
برای این روزهــــــــــــــا
که نبــــــودنــــــت ،
بی پناهــــــی
به رُخـــــــم
میکشــد!
زخم هایت را پنهان کن
اینجا آدما خیلی
با نمکن
هیچ وقت اشک اونی که دوست داره رو در نیار
چون ممکنه با اشکاش از چشاش بیافتی!!!
داستان غریبی ست زندگی
دستی که داس را بر می دارد همان دستی است
که گندم راکاشته بود
خیلی ها به ما نمیخوردن
.
.
.
جاخالی دادیم خوردن به شما...مبارکتون یاشه
هـــــــــرچه میروم نمیرسم..
گاهی با خود فکر میکنم..
نکند من باشم..
کلاغ آخر قصه ها!!!
سر میز شام که یادت میافتم بغض میکنم،اشک در چشمانم حلقه میزند
و همه با تعجب نگاهم می کنند...
لبخندی میزنم و میگویم:
چقدر داغ بود...!!
احساس ، سنگ خارا نیست
که همین طور هی بماند و بماند و بماند !...
احساس ، مثل شاپرک ، مثل عطر ، می پرد !...
درست تویِ همان روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش!
باهر نفسی که می کشم
کاش میشد
نفس را هم مثل بغض قورت داد!!
اینجـــا جـــایی سـت
کـه پشت ِ دوسـتت دارمــها هــم ،
نـــوشــتـه شـــده :ســاخــت ِ چــین !!!
چند قطره اشک می شود
و ....
و تصعید می شود در هوای نبودنت !
" تو " قوانین را عوض می کنی ...
حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است
حضور خاطراتت در وجود من ...
دشمنانت را فراموش کن ...
تنها کسی که می تواند تو را به خاک سیاه بنشاند ...
یک دوست کاملاً مورد اعتماد است !!!
اعراب به ما آموختند بجای خوراک بگوییم غذا که خود به ادرار شتر میگویند،برای شمارش خودمان بجای تن از نفر که برای شتر بکار میبرند بکار ببریم.به جای واق واق سگ بگوییم پارس که نام اولیه سرزمینمان است ، اینکه بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون آخر شاهنامه ایرانیان از اعراب شکست می خورند ،آیا وقتش نرسیده " فرهنگ ریشه ای " خود را از این همه نا آگاهی رها کنیم!؟
چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
و وفاداریت را پای بی کسیت،
.
.
.
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که
تنهایی و بی کس و محتاج....!!!
فـقـط
تـویی که از
لـب مـن شعـر
میشوی...!!!
هـرکسـی لایق غـزل
عـاشقـانه نیسـت...!!!
ـه وقــتـایــے
هــسـت ڪـــﮧ
بـایـــد لــم بـدے یـــﮧ گــوشـــﮧ ...
و جـــریــاטּ زنـدگـیـت رو فــقـط مــرور ڪــنــے .
بــعـدشــم بـگـے :
" بــــﮧ ســلامــتـے خـــودم ڪـــﮧ ایـنـقدر تــحـمـل داشـــتـم !
یه آدمایی هستن نه میشه درکشون کرد،نه میشه ردشون کرد
همین طوری تو زندگیتن
زل میزنن به آرامشت
مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ،
ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَقِ دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . .
تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . .
تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . .
وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . .
هیچ وقت از اون كسی كه هستی
یا از پست و مقامی كه داری مغرور نشو
چون پس از پایان بازی شطرنج شاه و سرباز
در یك جعبه ریخته می شود...
یه آدمایی هستن ک
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم..
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده,
راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره...
اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن...
تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه , اذیتشون نکنین...
تنهاشون نزارین , داغون می شن !!!
همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند
مثل آن راننده تاکسیای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.
... آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمیگردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدمهایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.
آدمهایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خطهایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه
وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده
وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته
وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه
وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم
وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع به بازی کردن میشن
تو حموم آواز میخونن
آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر
دم همشون گرمه گرم
کمن این آدما، اما هستن
اگه دوستتونن، اگه یارتونن از دستشون ندین
مردها...
را با سبيل هايشان ميشناسند...
با قطر بازوهايشان
با کلفتي صدايشان...
با جيب هاي خالي يا پرشان
............با کفش هاي کهنه
يا اتومبيل آخرين مدلشان...!
اما کسي مرد ها را با قلبشان نميشناسد
قلبي که پشت غرور مردانگي شان پنهان شده
قلبي که بزرگتر از قلب کوچک شماست
قلبي که مي افتد...از دست ظريفي
قلبي که...... ميشکند....آرام و بي صدا
صداي شکستنش ..پشت صداي مردانه شان
به گوش هيچ ظريفي نميرسد..
خوش به حال سهراب
در چه دنیایی بود
همه ی دغدغه اش
چینی نازک تنهایی بود!
احتمالاً سهراب
روزگارش خوش بود!
یاکه شاید هم او
خیالش خوش بود!
کو کجایی سهراب!؟
تو که می پرسیدی
دل خوش سیری جند
کاش می دانستی اینجا
نفروشند جز غم!
راستی تو! سهراب
عاقبت فهمیدی خانه ی دوست کجاست؟
ما که هر در که زدیم
خانه ی دشمن ماست!
کاش قبل از رفتن
پیش از آنکه بیندازی
قایقت را در آب
تو به ما می گفتی
همه ی این اشعار
می شود اما
در خواب!
زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت
و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها
باز فراموشش نمی شود؛
مادر است، همسر است،راحت جان است ...
زن زیباست ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...
آری زن زیبـــــاست...
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . . دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . . به دست ِ خیــــــــــــــــس ِ باران داد !
کبوترها که جز پرواز ِ آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار ِ میـــــــــــــله ها . . . با دانه ای گنــــــدم . . . به او تعلیم ِ مانـــــــــــدن داد
.: Weblog Themes By Pichak :.