خدایا وقتی دلت میگیره چی کار میکنی؟؟


میری یه گوشه میشینی و گریه میکنی؟؟


هی با نگات بازی میکنی که یادت بره میخواستی گریه کنی؟؟


یه لیوان آب میخوری که بغضتو بفرستی پایین؟؟


یادت میاد خداییو باید همیشه تنها باشی….


خدایا نمیدونی من این روزا چقدر خدا بودم



تاريخ : چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, | 11:56 | نویسنده : یاشا |

نمی نویسم …

کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …

تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان جعفر سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان جعفر دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….



تاريخ : سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, | 17:17 | نویسنده : یاشا |