شادی گاهی موهبتی است که به ما عطا می شود ،

 

اما اغلب یک فتح است.

 

لحظه ی سحر آمیز به ما کمک می کند که تغییر کنیم

 

و ما را به جست و جوی رویاهایمان روانه می کند.

 

بله، رنج خواهیم کشید،

 

بر ما سختی خواهد گذشت

 

و بار ها و بار ها نومید خواهیم شد .

 

اما همه ی این ها می گذرد

 

و هیچ اثر دائمی بر جای نمی گذارد،

 

تا این که روزی با افتخار و

 

ایمان به پشت سرمان و سفری که انجام داده ایم ،

 

می نگریم !



تاريخ : شنبه 27 مهر 1392برچسب:, | 14:5 | نویسنده : یاشا |
روزمرگی، عین مردن است

حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو !

زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن
!

هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش
!

توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره ؟
!

بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود

در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده
!

لباس های رنگی بپوش
!

آب نبات چوبی لیس بزن
!

نوزاد فامیل رو بغل کن
!

عکسات رو با لبخند بگیر
!

بستنی قیفی لیس بزن
!

زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش !

به کوچیکتر ها سلام کن !

تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن
!

برو دریا، شنا کن
!

هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن
!

به آسمون و ستاره ها نگاه کن
!

چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن
!

خواب ببین
!

شعر بگو
!

خاطرات قشنگ رو بنویس
!

بالا بلندی، وسطی بازی کن
!

قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن
!

خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور
!

باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو
!

جمعه ها به کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده
!

نون خامه ای بخر و با لذت بخور
!

قبل خواب کارای روزت رو مرور کن
!

هیچ وقت خودت رو به مردن نزن
!

نفس های عمیق بکش !


به درد دل دیگران با دقت گوش بده !

سوار تاکسی شدی بلند سلام کن
!

چون ... هر جا وایستی، مردی
!

زنده باش، زندگی کن
!

برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو
!

قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد
!

و تو با نشاطی که به زندگیت می دهی، می توانی زنگار روزمر گی را از جانت بزدایی
...

و در آخر : بدان که روزمر گی، عین مردن است !



تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 11:11 | نویسنده : یاشا |

کاش چون پاییز بودم

...

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,

آفتاب دیدگانم سرد می شد,

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

 

وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,

وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,

شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد,

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من ...

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

 

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.

 

کاش چون پاییز بودم

....

کاش چون پاییز بودم

 



تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 14:29 | نویسنده : یاشا |